خبر از من داری؟
خبر از دلتنگی های من چه طور؟
و آن پروانه های شادی که روی صورتم بودند...خبر داری مرده اند؟
هیچ سراغ دلم را میگیری؟
کسی خبر داده که آب رفته ام از دلتنگی؟مچاله ام از نبودت؟
آه که هیچ کلاغی نساختیم برای هم که خبرهای من به تو برسد...
کوچه های اینجا خیس خیس شده
گاهی وقتا که ناراحتم هوای اینجا هم بارونی میشه
گاهی وقتا فکر میکنم دل خدا هم برام میسوزه ولی اینا همش فکره
دلم میخواد بارون بیادو برم زیر بارونو راه برم تا خیس شمو کسی نبینه خیسی صورتمو
کاش بدون اینکه مردم صورتمو نگاه کنن میتونستم فریاد بزنم تا خدا صدامو بشنوه
....
نمـــــیـدانــــی،
چه دردی دارد !
وقـــتـی ..
حــــالـم ..
در واژه هــا هــم نــمی گنــــجــد …!
خدایا انقد دلم گرفته که با دل گرفتگیم میشه یه دنیا رو غمگین کرد
خدایا چرا؟
چرا به کسی که اعتماد میکنی و میشه خواهرت اینکارو باهات میکنه؟
از کسی که .....
خدایا میسپارمش به خودت
تازه به این شعر رسیدم که:
تو اگر میدیدی که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست رفیقان خوردن
هرگز از من نمی پرسیدی که چرا تنهایی؟؟؟؟؟
امروز روزی بود که چند وقته منتظرش بودم
روز امید
روز وصال
خدایا کمکمون کردی تا شروعش کنیم.خاتمه اش هم با خودت
اللهی به امید تو...