آغاز

تو آن بُتی که پرستیدنت خطایی نیست

و گر خطاست مرا از خطا ابایی نیست

بیا که در شب گرداب زلف موّاجت

به غیر گوشه ی چشم تو ناخدایی نیست

درون خاک، دلم می تپد هنوز اینجا

به جز صدای قدم های تو صدایی نیست

نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون

که هر کجا خبری هست ادعایی نیست

دلیل عشق فراموش کردن دنیاست

و گرنه بین من و دوست ماجرایی نیست

سفر به مقصد سر در گمی رسید چه خوب

 که در ادامه ی این راه ردّ پایی نیست