دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد خوابمان برد
بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم
می خواهم برگردم به دنیای کودکی
آن زمان ها که:
پدر تنها قهرمان بود...عشق تنها در آغوش مادر خلاصه میشد...
بالاترین نقطه ی زمین شانه های پدرم بود...بدترین دشمنانم خواهر برادرانم بودند...
تنها دردم زانوی زخمی ام بود...تنها چیزی که می شکست اسباب بازی هایم بود...
و معنای خداحافظ تا فردا بود...
زنده یاد حسین پناهی
حیف نیست
توت تابستان رویا شود در انقراض این درخت ؟
حیف نیست
ماهی دریا را باور کند در تنگ بلور؟
حیف نیست
بسته شود پر پروازی در کنج قفس ؟
و اگر نیست چرا اینچنین ناشادیم
این چنین دلتنگیم؟؟!!!
...