شب بیداری

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد  

همه اندیشه ام اندیشه ی فرداست 

خیالم چون کبوترهای وحشی میکند پرواز... 

رود آنجا که می بافند کولی های جادو گیسوی شب را 

همان جاها که پشت پرده شب دختر خورشید فردا را می آرایند. 

همین فردا....

همین فردای افسون ریز رویایی 

همین فردا که راه خواب من بسته است 

همین فردا که ما را روز دیدار است 

همین فردا که ما را روز اغوش و نوازش هاست... 

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد همه اندیشه ام اندیشه فرداست 

زمان در بستر شب خواب و بیدار است 

چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است 

سحر از ماورای ظلمت شب میزند لبخند،قناری ها سرود صبح میخوانند 

من اینجا چشم در راه توام ،ناگاه تو را از دور می بینم که می ایی 

 تو را از دور می بینم که میخندی و می ایی 

نگاهم باز حیران تو خواهد ماند،سراپا چشم خواهم شد، 

تو را در بازوان خویش خواهم یافت،تبسم های شیرین تو را با بوسه خواهم چید 

تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم شست 

برایم شعر خواهی خواند،برایت شعر خواهم خواند 

وگر بختم کند یاری در آغوش تو  

ای افسوس.......

نظرات 3 + ارسال نظر
برهوت 1391/09/18 ساعت 01:32

عالی وبی نظیر...

ممنون

س.ا.م 1391/11/25 ساعت 23:42


وقتی شبیه آینه ها مهربان شدی
من یک ستاره ماندم،تو کهکشان شدی
غمگین و دلشکسته به راهت نشسته ام
از آن شبی که خاطره ای بی نشان شدی
با من سخن بگو که منم آشنای تو

من جز تو نمیتوانم با کسی سخن بگویم...

سلام چطوری؟

از وبلاگت بازدید کردم،باید بگم وبلاگ قشنگی داری قالبش هم قشنگه،یه چیز که خیلی خوشم اومد این بود که وبلاگت نظم و ترتیب داره که خیلی مهمه منظورم اینکه آدم داخلش احساس سردرگمی نمیکنه

اگه دوست داشتی به منم سر بزن حدس میزنم از مطالبم خوشت میاد ،اگه دوست داشتی ثبت نام هم کن میتونی مطالب رو قرار بدی تا بقیه بچه ها راجبش نظر بدن ولی به نظر من که خیلی عالیه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد