شعر یک کودک آفریقایی
وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ
میشم، سیاهم، وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم، وقتی مریض میشم،
سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم...
و توآدم سفید... وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی، وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای، وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی، و وقتی می میری، خاکستری ای...
تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟
زن نیستم اگر زنانه پای عشقم نایستم
من از قبیله ی زلیخا آمده ام
انقدر عشقت را جار میزنم تا خدا برایم کف بزند
و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که بی نهایت بار درنامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نویسنده شان باشند
پروانه ها
آخ
تصور کن
آن ها در اندیشه چیزی مبهم
که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
یادم می آید
روزگاری ساده لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
من تو را
دوست می دارم
مرحوم حسین پناهی
امسال بهترین تولد عمرم برگزار شد چون...
با سعیدم بودم با همسر نازنینم
عشقم بخاطر جشنی که برام گرفتی ازت ممنونم.عالی ی ی ی بود
دوست دارم
آخرش مهر رسید ...
من ز تقویم دلت باخبرم
همه ماهش مهر است.همه روزش احساس.زنده باشی ای عشق ...
منم متولد مهرم
ماه مهربونی
خبر از من داری؟
خبر از دلتنگی های من چه طور؟
و آن پروانه های شادی که روی صورتم بودند...خبر داری مرده اند؟
هیچ سراغ دلم را میگیری؟
کسی خبر داده که آب رفته ام از دلتنگی؟مچاله ام از نبودت؟
آه که هیچ کلاغی نساختیم برای هم که خبرهای من به تو برسد...
کوچه های اینجا خیس خیس شده
گاهی وقتا که ناراحتم هوای اینجا هم بارونی میشه
گاهی وقتا فکر میکنم دل خدا هم برام میسوزه ولی اینا همش فکره
دلم میخواد بارون بیادو برم زیر بارونو راه برم تا خیس شمو کسی نبینه خیسی صورتمو
کاش بدون اینکه مردم صورتمو نگاه کنن میتونستم فریاد بزنم تا خدا صدامو بشنوه
....
نمـــــیـدانــــی،
چه دردی دارد !
وقـــتـی ..
حــــالـم ..
در واژه هــا هــم نــمی گنــــجــد …!
خدایا انقد دلم گرفته که با دل گرفتگیم میشه یه دنیا رو غمگین کرد
خدایا چرا؟
چرا به کسی که اعتماد میکنی و میشه خواهرت اینکارو باهات میکنه؟
از کسی که .....
خدایا میسپارمش به خودت
تازه به این شعر رسیدم که:
تو اگر میدیدی که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست رفیقان خوردن
هرگز از من نمی پرسیدی که چرا تنهایی؟؟؟؟؟
امروز روزی بود که چند وقته منتظرش بودم
روز امید
روز وصال
خدایا کمکمون کردی تا شروعش کنیم.خاتمه اش هم با خودت
اللهی به امید تو...
ای کردگار مهربان
یک لحظه دستم را بگیر
یکبار عبد خود بخوان
گرچه نکردم جز جفا
از تو ندیدم جز وفا
راضی نشو باردگر
من جا بمانم ای خدا
حلول ماه مبارک رمضان را به همه تبریک میگم
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد که مرا...
زندگانی بخشد.
چشم های تو به من میبخشد...
شور و عشق و مستی
پا به پای کودکی هایم بیا / کفش هایت را به پا کن تابه تا
قاه قاه خند ات را ساز کن / باز هم با خنده ات اعجاز کن
بازی کن به رسم کودکی / با همان توپ سفید پشمکی
طعم کیک ها ولواشک هایمان / لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم / در کنارش خواب آسان داشتیم
با پدر اسطوره ی دنیای ما / قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ / ماجرای بزبزقندی و گرگ
غم و غصه فرصت جولان نداشت / خنده های کودکی پایان نداشت
هر کسی رنگ خودش بی کینه بود / ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردوو پنیر / هم کلاسی باز دستم را بگیر
خوش خط و تمیزو شیک عاشق شده است
افتاده به جیک جیک عاشق شده است
یک قلب کشیده است و تیری در آن
خودکار سیاه بیک عاشق شده است
یادش بخیر...
اولین دیدار
اولین نگاه
اولین زمزمه
و الان یکسال از آن روز میگذرد و ما با هم هستیم
به خودمون تبرک میگم
تا حالا وقتی میگفتن تا خدا نخواد نمیشه و اگه بخواد همه چی درست میشه ،شک داشتم ولی الان دیگه یک درصدم شک ندارم
خدا جونم شکرت ت ت ت ت ت ت ت ت
حسابی شرمندم کردی
جاذبه ی سیب ،آدم را به زمین زد و جاذبه ی زمین ،سیب را...
فرقی نمیکند سقوط سرنوشت دل دادن به هر جاذبه ای غیر از خداست
به جاذبه ای می اندیشم که پروازم میدهد...
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت...
ما تماشا چیانی هستیم
که پشت درهای بسته مانده ایم!
دیر امدیم!
خیلی دیر...
پس به ناچار
حدس میزنیم،
شرط میبندیم،
شک میکنیم ...
و آن سوتر
در صحنه
بازی به گونه ای دیگر در جریان است.
گاهی آنکه سراغی از تو نمیگیرد
دلتنگ ترین برای دیدنت است و از شکاف چشمانش به نبودنت خیره می شود
همیشه آنکه تو او را نمی بینی نامهربان نیست ...
همین که هستی کافیست...
دور از من ؛بدون من ؛چه فرقی میکند؟
گل که میخری خوب است؛برای من نیست نباشد...
همین که رختمان زیر یک آفتاب خشک میشود کافیست...
این چندمین تولد توست؟
چندمین انبساط مجدد کائنات؟
این چندمین بار خلقت است؟
چندمین انفجار سکوت؟
چندمین لبخند آفرینش؟
خورشید را چندمین بار است که میینی؟
پروانه ی ساعتها چندمین بار است که میچرخند؟
ثانیه چندمین بار است که به احترام تو برمیخیزد؟
چندمین دم؟!
چندمین آه؟!
آه که تو چقدر خوشبختی!چه قدر من خوشبختم!
جهان پر غوغاست که بی نهایتمین تولد تورا جشن میگیرد...
تولدت مبارک
پی نوشت: عزیزم ببخشید چند روز دیر شد اینترنت در دسترس نبود
من همیشه گمان میکردم که خاموشی بهترینه چیزهاست
گمان میکردم که بهتر است آدم مثل بوتیمار کنار دریا بالو پره خود را بگستراند و تنها بنشیند
ولی حالا دیگر دست خودم نیست
چون آنچه نباید بشود ، شد...
حالا میخواهم سر تا سر زندگیه خود را مانند خوشه انگور در دستم بفشارم
و عصاره ی آن را، نه ،شراب آن را قطره قطره در وجود تو بچکانم...
در باغ بی برگی زادمو در ثروت فقر غنی گشتم
از چشمه ی ایمان سیراب شدمو در هوای دوست داشتنت دم زدم
در آرزوی آزادی سر برداشتمو در بالای غرور قامت کشیدم
از دانش طعامم دادند و از شعر شرابم نوشاندندو از مهر نوازشم کردند
تا حقیقت دینم شدو راهه رفتنم
خیر حیاتم شدو کاره ماندنم
و تو عشقم شدی و بهانه ی زیستنم...
مگسی را کشتم...
نه به ان جرم که حیوان پلیدی است بد است...
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است...
طفل معصوم به دور سر من می چرخید
به خیالش قندم یا که چون اغذیه محبوبش تا به این حد گندم!!!
ای دو صد نور به قبرش بارد مگس خوبی بود...
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم....
اینجا زمین است!
ساعت به وقت انسانیت خواب است!
دل عجب موجود سخت جانی است!
هزار بار تنک میشود
می شکند
می سوزد
می میرد
ولی باز هم می تپد برای دوست!
آدم هایی را دوست دارم...همان هایی که بدی هیچکس را باور ندارند
همان هایی که برای همه لبخند دارند
همان هایی که بوی ناب آدم می دهند...!
دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد خوابمان برد
بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم
می خواهم برگردم به دنیای کودکی
آن زمان ها که:
پدر تنها قهرمان بود...عشق تنها در آغوش مادر خلاصه میشد...
بالاترین نقطه ی زمین شانه های پدرم بود...بدترین دشمنانم خواهر برادرانم بودند...
تنها دردم زانوی زخمی ام بود...تنها چیزی که می شکست اسباب بازی هایم بود...
و معنای خداحافظ تا فردا بود...
زنده یاد حسین پناهی
ماهی همیشه تشنه ام
در زلال لطف بیکران تو
می برد مرابه هر کجا که میل اوست
موج دیدگان مهربان تو.
زیر بال مرغکان خنده هات
زیر آفتاب داغ بوسه هات
ای زلال پاک...
جرعه جرعه میکشم تو را به کام خویش
تا که پر شود تمام جان من ز جان تو.
ای همیشه خوب !
ای همیشه آشنا !
هر طرف که میکنم تو را نگاه
تا همه کرانه های دور
عطر و خنده و ترانه می کند شنا
در میان بازوان تو !
ماهی همیشه تشنه ام
ای زلال تابناک
یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی
ماهی تو جان سپرده روی خاک... !!!
خودت باش !
به اعتماد هیچ شانه ای اشک نریز
به اعتماد هر اشکی هم شانه نباش
آدمی به خودی خود نمی افتد
اگر بیفتد از همان سمتی می افتد که تکیه کرده...!
فدای صداقت اون بی سوادی که وقتی ازش پرسیدند عشق چند حرفه؟
گفت : چهار حرفه.
همه بهش خندیدند.... اما زیر لب زمزمه میکرد...
حسین حسین .....
فرارسیدن محرم را به همه تسلیت میگویم
التماس دعا
همیشه تو زندگی باید از یکی آموزش دید
مثل امشب که من معلم خصوصیه اخلاق دارم
معلم اصلی همه ما خداست
یادمون باشه شاگردای خوبی باشیم ....
پیش از آنکه برگهای زرد را
پیش پای خویش سرزنش کنی
خش خش به گوش میرسد ....
برگ های بی گناه
با زبان ساده اعتراف می کنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب می خورد؟؟؟
خوشا دل سپردن به عشق خدایی / ز قید هوس های دنیا رهایی
خوشا، از گناهان همه توبه کردن / به درگاه حق، نیمه شب، چهر سایی
خوشا بر فراز جهان پر گشودن / گذشتن ز خودبینی و خود نمایی
.....
روز عرفه روز بازگشت به معبود را به همه تبریک میگم
التماس دعا
باز هم غم
باز هم غم ازدست دادن یک تکیه گاه
باز هم نشستن غبار غم بر دل یک عزیز
باز هم ..............
پی نوشت: مخاطب خاص دارد
مرگ عمو جان را تسلیت میگم
خدا صبرت بده عزیزم
جان من غصه چرا؟؟
آسمان رابنگر که هنوز بعد هزاران شب و روز؛مثل آنروز نخست
گرم و آبی و پر از مهر به ما میخندد
غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست
با نگاهت به هوا ؛چتر شادی وا کن و بگو با دل خویش
که کسی هست هنوز
کسی هست هنوز.............
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه ی فرداست
خیالم چون کبوترهای وحشی میکند پرواز...
رود آنجا که می بافند کولی های جادو گیسوی شب را
همان جاها که پشت پرده شب دختر خورشید فردا را می آرایند.
همین فردا....
ادامه مطلب ...کشت تقدیر تو ما را به که باید گفت ؟
مردم از درد خدا را به که باید گفت ؟
سرنوشت اگر این است که میبینیم
حکم تغییر قضا را به که باید گفت ؟
هر نفس آهی و هر آینه اشکی دارد
وضع این اب و هوا را به که بایذ گفت ؟
شکوه از هر چه و هر کس به خدا کردم
گله از کار خدا را به که باید گفت ؟
پاییز در راه است
اندکی از مهر پیداست
حتی در این دوران بی مهری
باز هم پاییز زیباست....
و این پاییز که بهترین پاییز عمر من است
به خاطر هدیه بسیار با ارزشم ازت ممنونم
وهم چنین از اقای مهندس حیدری به خاطر طراحی زیباشون
تو آن بُتی که پرستیدنت خطایی نیست
و گر خطاست مرا از خطا ابایی نیست
بیا که در شب گرداب زلف موّاجت
به غیر گوشه ی چشم تو ناخدایی نیست
درون خاک، دلم می تپد هنوز اینجا
به جز صدای قدم های تو صدایی نیست
نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون
که هر کجا خبری هست ادعایی نیست
دلیل عشق فراموش کردن دنیاست
و گرنه بین من و دوست ماجرایی نیست
سفر به مقصد سر در گمی رسید چه خوب
که در ادامه ی این راه ردّ پایی نیست